loading...
**ندیـــــــمـ عکس طنز-موزیک-متن خنده دار- معرفی گوشی -ترول! اخر خنده
همدم بازدید : 30 جمعه 04 مرداد 1392 نظرات (0)

فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود روی نیمکتی چوبی روبه روی یک اب نمای سنگیپیر مرد از دختر پرسید 
-غمگینی
-نه
-مطمئنی
-نه
-چرا گریه میکنی
-دوستام منو دوس ندارن
-چرا؟
-چون قشنگ نیستم
-قبلا اینو به تو گفتن
-نه 
-ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم
-راست میگی
-از ته قلبم اره
دخترک بلند شد پیر مرد را بوسید وبه طرف دوستاش دوید :شاد شاد
چند دقیقه بعد پیر مرد اشکهایش را پاک کرد کیفش را باز کرد عصای سفیدش را دراورد ورفت!!!!

همدم بازدید : 24 جمعه 04 مرداد 1392 نظرات (0)

روزی مرد نابینایی روی پله های ساختمانی نشسته بود وتابلویی را کنار پایش قرار داده بود
روی تابلو نوشته شده بود من کور هستم لطفا کمکم کنید .روزنامه نگارخلاقی که از کنار او میگذشت  نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود چند سکه داخل کلاه انداخت وبدون انکه از مرد نابینا اجازه بگیرد تابلوی او را بر داشت واعلان دیگری روی ان نوشت وتابلو را کنار پای او گذاشت وانجا را ترک کرد.
عصر انروز روزنامه نگار به ان محل برگشت ومتوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه  واسکناس شده است نابینا از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت وخواست اگر او همان کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید که روی ان چه نوشته ؟روزنامه نگار جواب داد چیز خاصی نبود من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشته ام ورفت.نابینا هیچ وقت نفهمید که روی ان تابلو چه نوشته شده است ولی او نوشته بود
امروز بهار است ولی من نمیتوانم ان را ببینم

همدم بازدید : 21 جمعه 04 مرداد 1392 نظرات (0)

یک ایرانی داخل بانک در منتهن نیویورک شد ویک بلیط از دستگاه گرفت.
وقتی شمارش از بلندگو اعلام شد پیش کارشناس بانک رفت وگفت که برای مدت دو هفته قصد سفر تجاری به اروپارو داره وبه همین دلیل نیاز به یک وام فوری به مبلغ 5000 دلار داره .کارشناس نگاهی به تیپ و لباس موجه مرد کرد وگفت برای اعطای وام نیاز به قدری وثیقه وگارانتی دارین ومرد هم سریع کلید ماشین فراری جدیدش را که دقیقا جلوی در بانک پارک شده بود را در اورد و به کارشناس داد ورییس بانک هم پس از تطابق مشخصات مالک خودرو بلاخره با وام اقا موافقت کرد وان هم فقط برای  دو هفته کارمند بانک هم سریع کلید ماشین را گرفت ماشین را به پارکینگ بانک در طبقه پایین انتقال داد.
خلاصه مرد پس از دو هفته همانطور که قرار بود برگشت .5000دلار و1586 دلار کارمزد وام راپرداخت کرد.
کارشناس رو به مرد کرد واز قول رییس بانک گفت از اینکه بانک مارو انتخاب کردید ممنونم وگفت ماچک کردیم ومعلوم شد شما یک مولتی میلیونر هستید ولی فقط من یک سوال برایم باقی مانده که با این همه ثروت چرا به خودتون زحمت دادین که 5000 دلار از ما وام بگیرید.
ایرونی یک نگاه به کارشناس بیچاره کرد وگفت .تو فقط به من بگو کجای نیویورک میتونم ماشین 250000 دلاری رو برای 2 هفته وفقط با 1586 دلار پارک کنم.

همدم بازدید : 38 جمعه 04 مرداد 1392 نظرات (0)

درست هنگامی که همه در بدهکاری به سر میبردند و بر مبنای اعتبارشان زندگی را به سر میبردند مرد ثروتمندی وارد شهر شد او  وارد تنها هتلی که در این ساحل است میشود اسکناس 100 یورویی را روی پیشخوان هتل میگذارد وبرای بازدید از هتل وانتخاب اتاق به طبقه بالا میرود .
صاحب هتل اسکناس 100 یورویی را برمیدارد ودر این فاصله می رود وبدهی اش را به قصاب میپردازد قصاب اسکناس 100یورویی را برمیدارد و باعجله به مزرعه پرورش خوک میرود وبدهی خود را صاف میکند مزرعه دار اسکناس 100 یورویی را بر میدارد وان را با شتاب به تامین کننده خوراک دام میبرد تامین کننده برای پرداخت بدهی خود اسکناس 100 یورویی را به داروغه شهر که به او بدهکار بود میدهد .داروغه اسکناس را با شتاب به هتل می اورد چون هنگامیکه دوستش را یک شب به هتل اورد اتاق را به اعتبار کرایه کرده بود تا بعدا پولش را بپردازد.حالا هتلدار اسکناس را روی پیش خوان گذاشته است در این هنگام توریست ثروتمند بر میگردد واسکناس 100 یورویی خود را بر میدارد ومی گوید از اتاقها خوشش نیامده وشهر را ترک میکند .در این پروسه هیچکس صاحب پول نشده است ولی بهر حال همه شهروندان بدهی هایشان را صاف کرده اند وبا یک یک انتظار خوش بینانه به اینده نگاه میکنند.

همدم بازدید : 16 جمعه 04 مرداد 1392 نظرات (0)


یک روز اموزگار از دانش اموزانی که در کلاس بودند پرسید ایا میتوانید راهی غیر تکراری برای بیان عشق بیان کنید
برخی دانش اموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را بیان میکنن و برخی دادن گل وخدیه و حرف های دلنشین را راه بیان عشق عنوان کردند.
شماری دیگر هم گفتند با هم بودن در تحمل رنجها ولذت بردن از خوشبختی را راه بیان عشق بیان کردند
در ان بین پسری برخواست و پیش از اینکه شیوه ذلخواه خود را برای بیان عشق بیان کند  داستان کوتاهی بیان کرد
یک روز زن وشوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند .انان وقتی به بالای تپه رسیدند در جامیخکوب شدند یک قلاده ببر بزرگ جلوی زن وشوهر ایستاده بود و به انان خیره شده بود شوهر تفنگ شکاری به همراه نداشت ودیگر راهی برای فرار نبود رنگ صورت زن وشوهر پریده بود در مقابل ببر جرات کوچکترین حرکتی نداشتند ببر ارام به طرف انان حرکت کرد همان لحظه مرد زیست شناس فرار کرد وهمسرش را تنها گذاشت بلا فاصله ببر به سمت شوهر دوید وچند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسیدببر رفت وزن زنده ماندداستان به اینجا که رسید دانش اموزان شروع به محکوم کردن ان مرد کردند راوی پرسید اما ایا میدانید ان مرد در لحظه های اخر زندگیش چه فریاد میزد؟
بچه ها حدس زدندحتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است! راوی جواب داد نه اخرین حرف مرد این بود که عزیزم تو بهترین مونسم بودیاز پسرمان خوب محافظت کن وبگو پدرت همیشه عاشقت بود قطره های بلورین اشک صورتش را خیس کرده بود که ادامه داد همه زیست شناسان میدانند که ببر فقط به کسی حمله میکند که حرکتی انجام دهد پدر من در ان لحظه وحشتناک با فدا کردن جانش پیش  مرگ مادرم شد وجانش را نجات داد این صادقانه ترین وبی ریا ترین راه برای بیان عشق خود به مادرم بود.
پایان
یه نظر شما بهترین راه برای بیان عشق چیه؟؟؟؟

همدم بازدید : 19 جمعه 04 مرداد 1392 نظرات (0)

از لحظه ای که تو یکی از اتاقهای بیمارستان بستری شده بودم زن وشوهری  در تخت روبه روی من مناقشه ی بی پایانی را ادامه میدادند.
زن میخواست از بیمارستان مرخص شود وشوهرش می خواست که او همانجا بماند.
از حرف های پرستار متوجه شدم که زن یک توموردارد  و حالش بسیار وخیم است در بین مناقشه دو نفر کم کم با وضعیت زندگیشان اشنا شدم .
یک خانواده روستایی ساده بودند که دو بچه داشتند دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس میخواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک شش گوسفند ویک گاو است.
در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانه شان زنگ میزد.
صدای مرد خیلی بلند بود وبا انکه در اتاق بیماران بسته بود اما صدایش به وضوح شنیده می شدموضوع همیشگی مکالمه ی تلفنی مرد باپسرش هیچ فرقی نمیکرد.

چند روز بعد پزشک ها اتاق عمل را برای انجام جراحی زن اماده کردند زن پیش از انکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت در حالی که گریه میکرد گفت:اما من احساس کردم که چهر ه اش کمی در هم رفت .
بعد از گذشت 10 ساعت پرستاران زن بی حس وحرکت را به اتاق رساندند عمل موفقیت امیز بود ومرد از خوشحالی سر از پا نمیشناخت و وقتی همه چیز رو به راه شد بیرون رفت وشب دیر وقت به بیمارستان بر گشت مرد ان شب مثل شبهای گذشته به خانه زنگ نزدفقط در کنار تخت همسرش نشست و غرق در تماشای او شدکه هنوز بی هوش بود
صبح روز بعد زن به هوش امد با ان که هنوز نمی توانست حرف بزند اما وضعیتش خوب بود .
از اولین روزی که ماسک اکسیژنش را برداشتند دوباره جر وبحث شروع شد .زن میخواست از بیمارستان مرخص شود ولی مرد میخواست همون جا بماند.
همه چیز مثل گذشته ادامه پیدا کرد هر شب مرد به خانه زنگ میزد همان صدای بلند وهمان حرف های تکراری
روزی در راهرو قدم میزدم ووقتی از کنار مرد می گذشتم داشت میگفت گاو وگوسفند هاچطورند ؟یادتان نرود به انها برسید حال مادر به زودی خوب میشود ومابر می گردیم
نگاهم به او افتاد ناگهان دیدم که اصلا کارت ی داخل دستگاه نیست .مرد در حالی که اشاره کرد ساکت بمانم حرفش را ادامه دادتا مکالمه تمام شد بعد اهسته به من گفت خواهش میکنم به همسرم چیزی نگو .گاو وگوسفند ها را قبلا برای هزینه عمل جراحیش فروخته ام برای این که نگران اینده مان نشود دارم با تلفن حرف میزنم
در ان لحظه متوجه شدم که این تلفن برای خانه نبود بلکه برای همسرش بود که بیمار روی تخت خوابیده بود
از رفتار این زن وشوهر و عشق مخصوصی که بینشان بود تکان خوردم.
عشقی حقیقی که نیاز به بازی های رمانتیک وگل سرخ وسوگند نداشت اما قلب دو نفر راگرم میکرد.
پایان

درباره ما
Profile Pic
عاغا سلام این وبلاگ متعلق به همتونه ! ما امسال کنکور داشتندیم ! وبلاگ قبلیمونم مث تری بود با اجازتون ! من(یاسر) بهمن(آُسو) پیمان وامیرو... این سه تا نقطه واسه این بود که بقیه عددی نیستن هههههههه خوب دیگه شاد باشین ضمنا این وبلاگ مدیر نداره هممون مدیریم .شوخیدم فعلا چهار تامون میایم بقیه نمیان تهناییم )-:
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 188
  • کل نظرات : 50
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 6
  • آی پی امروز : 13
  • آی پی دیروز : 6
  • بازدید امروز : 126
  • باردید دیروز : 9
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 166
  • بازدید ماه : 154
  • بازدید سال : 2,302
  • بازدید کلی : 21,800
  • کدهای اختصاصی