loading...
**ندیـــــــمـ عکس طنز-موزیک-متن خنده دار- معرفی گوشی -ترول! اخر خنده
همدم بازدید : 19 جمعه 04 مرداد 1392 نظرات (0)

از لحظه ای که تو یکی از اتاقهای بیمارستان بستری شده بودم زن وشوهری  در تخت روبه روی من مناقشه ی بی پایانی را ادامه میدادند.
زن میخواست از بیمارستان مرخص شود وشوهرش می خواست که او همانجا بماند.
از حرف های پرستار متوجه شدم که زن یک توموردارد  و حالش بسیار وخیم است در بین مناقشه دو نفر کم کم با وضعیت زندگیشان اشنا شدم .
یک خانواده روستایی ساده بودند که دو بچه داشتند دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس میخواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک شش گوسفند ویک گاو است.
در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانه شان زنگ میزد.
صدای مرد خیلی بلند بود وبا انکه در اتاق بیماران بسته بود اما صدایش به وضوح شنیده می شدموضوع همیشگی مکالمه ی تلفنی مرد باپسرش هیچ فرقی نمیکرد.

چند روز بعد پزشک ها اتاق عمل را برای انجام جراحی زن اماده کردند زن پیش از انکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت در حالی که گریه میکرد گفت:اما من احساس کردم که چهر ه اش کمی در هم رفت .
بعد از گذشت 10 ساعت پرستاران زن بی حس وحرکت را به اتاق رساندند عمل موفقیت امیز بود ومرد از خوشحالی سر از پا نمیشناخت و وقتی همه چیز رو به راه شد بیرون رفت وشب دیر وقت به بیمارستان بر گشت مرد ان شب مثل شبهای گذشته به خانه زنگ نزدفقط در کنار تخت همسرش نشست و غرق در تماشای او شدکه هنوز بی هوش بود
صبح روز بعد زن به هوش امد با ان که هنوز نمی توانست حرف بزند اما وضعیتش خوب بود .
از اولین روزی که ماسک اکسیژنش را برداشتند دوباره جر وبحث شروع شد .زن میخواست از بیمارستان مرخص شود ولی مرد میخواست همون جا بماند.
همه چیز مثل گذشته ادامه پیدا کرد هر شب مرد به خانه زنگ میزد همان صدای بلند وهمان حرف های تکراری
روزی در راهرو قدم میزدم ووقتی از کنار مرد می گذشتم داشت میگفت گاو وگوسفند هاچطورند ؟یادتان نرود به انها برسید حال مادر به زودی خوب میشود ومابر می گردیم
نگاهم به او افتاد ناگهان دیدم که اصلا کارت ی داخل دستگاه نیست .مرد در حالی که اشاره کرد ساکت بمانم حرفش را ادامه دادتا مکالمه تمام شد بعد اهسته به من گفت خواهش میکنم به همسرم چیزی نگو .گاو وگوسفند ها را قبلا برای هزینه عمل جراحیش فروخته ام برای این که نگران اینده مان نشود دارم با تلفن حرف میزنم
در ان لحظه متوجه شدم که این تلفن برای خانه نبود بلکه برای همسرش بود که بیمار روی تخت خوابیده بود
از رفتار این زن وشوهر و عشق مخصوصی که بینشان بود تکان خوردم.
عشقی حقیقی که نیاز به بازی های رمانتیک وگل سرخ وسوگند نداشت اما قلب دو نفر راگرم میکرد.
پایان

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
عاغا سلام این وبلاگ متعلق به همتونه ! ما امسال کنکور داشتندیم ! وبلاگ قبلیمونم مث تری بود با اجازتون ! من(یاسر) بهمن(آُسو) پیمان وامیرو... این سه تا نقطه واسه این بود که بقیه عددی نیستن هههههههه خوب دیگه شاد باشین ضمنا این وبلاگ مدیر نداره هممون مدیریم .شوخیدم فعلا چهار تامون میایم بقیه نمیان تهناییم )-:
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 188
  • کل نظرات : 50
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 6
  • آی پی امروز : 8
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 48
  • باردید دیروز : 3
  • گوگل امروز : 3
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 147
  • بازدید ماه : 439
  • بازدید سال : 2,587
  • بازدید کلی : 22,085
  • کدهای اختصاصی